یا ابا المظلوم



لُژ نشـــین
دفاع مقـدس
اینفوگرافیک
...
    لوگواین وبلاگ رابه وب خوداضافه نماييد:

یا ابا المظلوم

امام هــادی (ع)

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ

 

 

 

 

 

 

 

 

در زمان متوکل عباسی (لعنةالله علیها) زنی پیش او آمد و گفت : « من زینب دختر بنت رسول الله

می باشم»

متوکل گفت : « تو جوان هستی ، در حالی که از زمان پیغمبر سالها می گذرد . اگر تو همان زینب باشی باید خیلی پیر و فرتوت شده باشی .»

آن زن گفت : « خداوند در هر چهل سال جوانی را به من بر می گرداند . من تا این زمان خود رابه کسی نشان نداده ام ولی حالا بعضی احتیاجات مرا وادار نموده است تا ظهور نمایم .» متوکل ، بزرگانی از اولاد« ابو طالب » و اولاد « عباس » و « قریش » را حاضر نمود و قضیه را بیان کرد . یک عده از آن جماعت تاریخ فوت و محل دفن حضرت زینب را روایت نمودند . متوکل به آن زن گفت : « برابر این روایات چه جوابی داری ؟» زن گفت : این روایات دروغ و بهتان است . چگونگی زندگانی من در این مدت تا به حال از مردم پنهان بوده است و تا الان کسی نمی دانست که من مرده یا زنده ام .                                     

متوکل به آنها گفت : « آیا دلیل و برهانی بر علیه این زن غیر از این روایاتی که گفتید دارید ؟»

گفتند : نه! چیز دیگری نداریم . متوکل گفت : تا زمانی که با دلیل و برهان او را قانع نکنم ، مجازاتش 

نمی کنم و او را از ادعای خویش ، باز نمی دارم . آن جماعت گفتند :« امام هادی (ع) را حاضر کن ، شاید او دلیلی داشته باشد که در نزد ما نیست . »

متوکل ، امام هادی (ع) را حاضر نمود و ماجرا را بیان کرد .

حضرت فرمود : « این زن دروغ می گوید ! عمه ام زینب در سال فلان و ماه فلان فوت کرده و در فلان محل دفن شده است .»

متوکل گفت : این جماعت نیز این روایات را گفته اند ولی او همه آنها را رد کرده است . من هم قسم یاد کرده ام که بدون یافتن دلیلی قانع کننده ، او را از گفته خود منع نکنم .

حضرت فرمود : « گوشت اولاد زهرا علیهاالسلام  بر درنده ها حرام است . او را پیش درنده ها بیاندازید اگر از اولاد زهرا علیهالسلام  باشد درندگان به او ضرری نمی رسانند . »

متوکل به زن گفت : حالا چه می گویی ؟

زن گفت : « او می خواهد مرا به این وسیله هلاک نماید . » امام هادی (ع) فرمود : « در اینجا جماعتی از اولاد حسن و حسین (ع) می باشند . هر کس را که می خواهی امتحان کن . » راوی می گوید : به خدا قسم! رنگهای صورت آنان از ترس پرید . بعضی از دشمنان اهل بیت (ع) گفتند : او می خواهد با این مکر و حیله، کس دیگری را هلاک نماید . چرا خودش پیش درنده ها نمی رود ؟ متوکل گفت : « پس خود شما پیش درنده ها بروید . » امام (ع) با نردبان به محل درندگان که در محل پایینی قرار داشت تشریف بردند . شش عدد «شیر» در آن محل بودند . وقتی که امام (ع) داخل محل درنده گان شد شیرها به دور ایشان می گشتند و با تمام تذلل دستهایشان را در مقابل امام هادی (ع) دراز نموده و سرهای خود را بر روی دستهایشان می گذاشتند و امام هادی (ع) دست مبارکش را به سر یک یک شیرها می کشید . بعد از آن با دست به آنها اشاره فرمود و همه شیرها به یک محل رفتند و در مقابل امام هادی (ع) ایستادند .

وزیر متوکل به متوکل گفت : این قضیه برای شما خوب نشد! پیش از اینکه این خبر پخش شود زود دستور بده تا امام هادی (ع) بیرون بیاید . متوکل گفت : « یا اباالحسن! ما به شما قصد سوئی نداشتیم! فقط می خواستیم تا به آنچه که فرمودید یقین پیدا کنیم . حالا دوست دارم که بیرون تشریف بیاورید . »

امام هادی (ع) برخاستند و به طرف نردبان امدند . شیرها دور ایشان را گرفته بودند و خودشان را به لباسهای امام (ع) می مالیدند . زمانی که امام پای مبارکش را به پله اول گذاشت به طرف ایشان توجه نموده و با دست اشاره فرمود که برگردید و آنها هم برگشتند .

امام هادی (ع) بیرون آمد و فرمود : « هر کس که گمان می کند فرزند فاطمه علیهاالسلام است در میان شیرها برود .»

آن زن گفت : به خدا قسم دروغ گفتم . من دختر فلانی هستم و احتیاج مرا وادار به این گفته ها نمود . متوکل گفت : او را در میان شیرها بیندازید . ولی مادر متوکل شفاعت نمود و نگذاشت که او را میان شیرها بیندازند .                                 

                                                                     « بحار الانوار ج 12 »

 

Print Friendly and PDF

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">