پادکست "اساس دین حُبِّ حضرت صدیقه است" برگرفته از سخنان حجت الاسلام قنبریان در آخرین سخنرانی(قسمت 26) سلسله مباحث "سیر و سفر آخرت".
پادکست "اساس دین حُبِّ حضرت صدیقه است" برگرفته از سخنان حجت الاسلام قنبریان در آخرین سخنرانی(قسمت 26) سلسله مباحث "سیر و سفر آخرت".
داشتم از ویکی پدیا این صفحه رو میخوندم به یه جایی اش رسیدم برام جالب
نوشته بود : ... به گفتهٔ دنیس صوفی، روایتِ طبری از گفته ابوبکر در بستر مرگ «کاش خانهٔ فاطمه(س) را، اگر هم به قصد جنگ بسته بودند، برنگشوده بودم» به طور تلویحی به این معناست که خانه فاطمه (س)ممکن بوده به زور باز شده باشد.وی میافزاید احادیثی که بر دخیل بودن فاطمه(س) در رویدادهای پس از مرگ پیامبر دلالت دارند، با وجود جانب دارانه بودنشان حاوی حقیقت هستند. به این دلیل که اهل سنّت نتوانستند به طور کامل آنچه را که به وضوح برای باز سازی تاریخشان زیان آور بود محو کنند: این مساله که فاطمه(س) با ابوبکر بر سر ضبط خلافت و املاک پیامبر دعوا داشته است، اینکه فاطمه(س) هیچ گاه او را به خاطر کارهایش نبخشید، و اینکه مرگ او برای مدتی (احتمالاً به خواست خود فاطمه(س)) مخفی نگاه داشته شد تا مانع سرپرستی ابوبکر از مراسم کفن و دفن فاطمه(س) شود ...
و منطق شهید مطهری هم خوندنی است :
مرتضی مطهری وصیت فاطمه(س) به علی(ع) در دفن وی در هنگام شب را سیاستی برای ممانعت از حضور کسانی در مراسم تدفین میداند که به گفته مطهّری دشمنان فاطمه(س) بودند:
«علی جان خودت مرا غسل بده و تجهیز و دفن کن. شب مرا دفن کن، نمیخواهم کسانی که به من ظلم کردهاند در تشییع جنازه من شرکت کنند.» تاریخ کارش همیشه لوث است. افرادی جنایتی را مرتکب میشوند و بعد خودشان در قیافه یک دلسوز ظاهر میشوند برای اینکه تاریخ را لوث بکنند، عین کاری که مأمون کرد: امام رضا(ع) را شهید میکند، بعد خودش بیش از همه مشت به سرش میزند و فریاد میکند و مرثیه سرایی مینماید، و لهذا تاریخ را در ابهام باقی گذاشته که عدهای نمیتوانند باور کنند که مأمون بوده است که امام رضا(ع) را شهید کرده است. این لوث تاریخ است. زهرا(س) برای اینکه تاریخ لوث نشود فرمود مرا شب دفن کن. لااقل این علامت استفهام در تاریخ بماند: پیغمبر یک دختر که بیشتر نداشت، چرا باید این یک دختر شبانه دفن بشود و چرا باید قبرش مجهول بماند؟! این بزرگترین سیاستی است که زهرای مرضیه (س)اعمال کرد که این در را به روی تاریخ باز بگذارد...
مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود میبیند.
کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهای بلند مشکی پوشیدهاند، به گردنشان
صلیب آویختهاند، کلاههای جواهرنشان بر سر گذاشتهاند، زنجیرهای طلا به کمر بستهاند
و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهای خود نصب کردهاند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد میشوند، همه
با حیرت و تعجب به آنها نگاه میکنند. اما پیامبر بیاعتنا از کنار آنان میگذرد و
از مسجد بیرون میرود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در
تعجب و شگفتی میشوند. مسلمانان تا کنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به میهمانان
بیتوجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بیاعتنایی پیامبر را سؤال
میکند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمیکنند.
بقیه داستان در ادامه مطلب