یا ابا المظلوم



لُژ نشـــین
دفاع مقـدس
اینفوگرافیک
...
    لوگواین وبلاگ رابه وب خوداضافه نماييد:

یا ابا المظلوم

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

حرفه ای شروع اش کردم! حماسی ادامه پیدا کرد! و تراژیک پایان یافت!

سربازی را میگویم! محکِ کوچکی بود برای هر آن چه تا به اینجا یاد گرفته بودم. من گذراندم این مرحله را با همه‌ی عرفانم، با همه‌ی تجربه‌ام، با همه‌ی آزادگی‌ام، کاش می‌توانستم بگویم با همه‌ی شجاعتم؛ از این جهت شرمسارم... شاید بعضی مواقع نتوانستم تکلیفم را بین مراعات و مهربانی یا صراحت و بی پروایی درست انتخاب کنم. بعضی مسائل حسرت دلم شد... حسرتی که همه‌ی خستگی را در بدنم باقی گذاشت. بعضی رفتارها چنان آزرده‌ام کرد که اگر می‌شد روحم را می‌آوردم میگفتم نگاه کن چکارش کردی :) 

ولی انصافا مردانه مقاومت کردم! باورتان می‌شود کَمْ آوردن دیگران را جلوی چشمم می‌دیدم! خدا عجیب بعضی صحنه‌ها را جلویم آرایش می‌داد. اوایل و الان هم به آنجا لقب مجمع نادانان میدادم! بسیار بس بسیار آنجا مردنمای نامرد دیدم... و این مسئله برای بنده‌ای که به برخی ارزش ها و فطرت ها حریص بودم باعث شد شکنجه‌ای بالاتر از تحمل آنجا برایم نباشد... جوری که به تنهاییِ در مسجد، به کار خارج از توانِ کتابخانه پناه می‌بردم تا بتوانم برای این مسائل مسکنی پیدا کنم.

باید بگویم گمان می‌کنم که لشکرآرای خوبی بودم برای صحنه‌های زیبایی که خدا برایم تقدیر می‌کرد... آری... باورتان می‌شود آن آدم‌های کوچک هر کاری می‌کردند، حداقل یک گام ازشان جلوتر بودم... اما در مقابل، برخی‌ها را آنجا واقعا دوست داشتم، واقعا مقابلشان کوچکی می‌کردم، غالب هم عامدانه کوچکی می‌کردم و افتخار می‌کنم به این کوچکی و البته هر چه رنج عمیق هست را هم من از همانها بردم و چ خوب که اینجور است. دیگران که اصلا خارج از این ماجرا هستند... بلکه همین عزیزان پیرم کردند... گله‌ای هم نیست؛ بقول شهید آوینی «رنج، مفتاحِ گنج است...»

و انصافا خدا تعامل خوبی باهام داشت؛ «جوری که آنها مطلقا نتوانستند غافلگیرم کنند! اجبارم کنند!» میگن، من و خدا، شما همه! این را من آنجا لمس کردم!!! آنجا تمرین اراده بود برایم؛ آنجا محملی بود بیشتر ارزش خودم را بدانم؛ آنجا تجلی دادم برخی اشعار را: لب تشنه ز علقمه گذشتی / آری دریا که به رودخانه‌ها رو نزند

اما کاش آخرش بهتر تمام می‌شد، همه‌ی خستگی را برایم باقی گذاشت. عذابی شد برای باقی عمرم، عذابی عمیق...

به من خرده نگیر؛ حقیقت این‌ها را بیشتر برای خودم نوشتم!

.

کاملا بی‌ربط:

بدون زن.... 

مردانگی مرد شایعه ای بیش نیست ...!

۰ نظر ۰۲ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۱